آرش |
|
کافه فرجه و رهمتلاه الیح. دیگه نمیتونم تصور کنم که کردستانو میرم بالا، خروجی همتو با ترافیکش ازون گوشه میخزم تو، با رفتن تو خروجی مدرس و رسیدن به دوراهی؛ یادم بیفته که کمتر وقتی شده که اون جونوبیرو انتخاب کنم؛ ترافیک خفن مدرس و صدر رو رد کنم در حالی که به چیزی فکر نمیکنم. حموم. میدون. توقف ممنوع. دیگه اتفاق نمیفته که با هومن مریما رو برسونیم شهرک و سعادت آباد؛ وقتی که داریم بخاطر پول نداشتنو "الاغه" به کافه از شهرک مسافر میزنیم ، آروینو دور میدون ببینمو قاط بزنم یکم ؛ با هومن محض بیکار نبودنو خنده شجریان گوش بدیمو جلوی مسافرا یه کانورسیشن خنده را بندازیم. بعد بریم کافه و امین و صمد بدون شمردن این حاصل عرق جبین ما، هرچی میخوایم بهمون بدن ، ماام کوف کنیم. دیگه نمیشه تو کافه فرجه روز تولدم سورپیریز شم. فکر کن! اون گربهء سیاه با چشای زردش رو دیوار. 7/05/2004 02:19:00 PM - آرش ÙتاØÙ - |