برای ویلیام که همیشه یک مرد باقی میماند.
آرزو کردم روزی در جاده ای سرسبز در حالی که ویلیام سمت راستم نشسته ، از رانندگی من لذت میبره و مست، دنبال چوب کبریت نیم سوخته ای که از دستش افتاده کفِ ماشین، میگرده و دُناماریا رو صندلی عقب تکیه داده و طبق معمول بیرونو نیگا میکنه ، رانندگی کنم...و ویلیام رو به شهرک غرب میرسونم و دُناماریا رو... .
12/21/2004 09:01:00 PM -
آرش ÙتاØÙ -
|